IRAN LAND'S REPORT           گزارش به خاک ایران
سیامک مهر
Wednesday, May 17, 2006

 

گور آخوند کنده است



طی نزدیک به سه دهه چیرگی مطلق اهریمن بر سرزمین اهوراییمان، با فرا رسیدن بهار و تابستان، سگهای هار اسلام و شب پرستان گریخته از دفینه های دیو، آشکارا به دشمنی با هر آنچه زیبایی و رنگارنکی است بر می خیزند.
خرامیدن دختران شعر و شراب در خیابانها، اندام سروقامتان نژاد پاک، گیسوان پریشان و رنگارنگ زنان خاکِ هنر، چهره های آراسته و لبان خندان و گل رنگ بانوان ناز ایرانشهر، چون خاری در چشم دریده و دشنه ای در دل سیاه و چرکین اهریمن، راحت و آرامش را از آخوند، این مظهر پلیدی و تباهی و ننگ و بی آبرویی بشر می ستاند و چون سگهای وحشی آرواره هایش را برای گاز گرفتن و دریدن بکار می اندازد.
از قضا بهار و تابستان بهترین فرصت برای دهن کجی ( مقاومت مدنی ) به حکومت اسلامی است. می باید دختران و زنان آگاه و مبارز در کنار حمایت مردان و جوانان شجاع با بی پروایی تمام با بر انداختن حجاب از اندام زیبایشان تولد شادی و شور و مرگ شبِ خفاش را فریاد بر آورند.
نباید از بازداشت و کلانتری و دادگاه و جزیه ترسید. پدران و مادران و همسران بدانند که این کمترین هزینه ایست که برای کسب حقوق طبیعی خود و فرزندان و همسرانشان می پردازند. احضار شما به کلانتری و بی دادگاه های جمهوری اسلامی و ستیز با ناقانون های اسلامی باعث افتخار و غرور دیگر هموطنان شماست.




Thursday, May 11, 2006

 

هنوز در بر همان پاشنه می چرخد

یادی از بابا شَمَل
برگرفته از مقاله آقای محمد علی موحد- مجله دنیای سخن، شماره 66 مهر و آبان 1374

بابا شمل روزنامه خود را پس از برافتادن رضا شاه در آغاز سال 1322 بنیاد نهاد. از این روزنامه ( بابا شمل)، 150 شماره در مدت پنج سال انتشار یافت و آخرین شماره آن مورخ 20 اسفند 1326 بود. بهای هر شماره در اوایل کار دو ریال و نیم و در اواخر چهار ریال بود و این مبلغ در مقیاس آن روز قیمت بالایی بود، معذالک مردم آن را می خریدند و با لذت تمام می خواندند.
بابا بذله گویی و نکته سنجی و طنز را از پدر خود حاجی میرزا علینقی گنجه ای به ارث برده بود. میرزا علینقی از سران مشروطه بود؛ به گفته کسروی از « بازرگانان کاردان و پاکدل » تبریز که پشتیبان آن جنبش بود.
بابا البته مهندس بود ولی ادیب مسلّم هم بود. اشعار فراوانی به یاد داشت که آنها را به مناسبتِ کلام می آورد و سخن خود را بدان ها چاشنی می داد... نوشته های او به زبان عامیانه بود ولی روان و ساده و شوخ و شیرین، ودر این باب دنباله رو دهخدا بود. روزنامه او از آغاز تأسیس با دولت های نالایق، سیاستمداران فاسد و جریانات بودار عصر خود مبارزه می کرد و خود را از احزاب و دسته بندی ها کنار نگاه می داشت. بزرگان قوم را از هر جا و در هر موقعیت که بودند به میدان می طلبید و مشت مالشان می داد. مبارزه او صرفاً در متلک گفتن و شیشکی بستن به این و آن خلاصه نمی شد. موضعگیری های او جدّی بود و آن جا که روی در روی کسی می ایستاد سخنی برای گفتن داشت...
بابا آنگاه که آریامهر اعلام کرد که همه باید عضو حزب ( رستاخیز ) بشوند وگرنه گذرنامه شان را بگیرند و بروند، در انتخاب راه خود تردید نکرد؛ گذرنامه را گرفت و رفت و با وطن وداع گفت. مدتی در انگلستان بود اما انگلیسی ها را دوست نداشت. زبان آنها را هم خوب نمی دانست. سرانجام ژنو را بر لندن ترجیح داد و در آن جا ماندگار شد... بابا ( در همانجا) خرقه حیات را – که براستی بر شانه های او سنگین می نمود – از دوش بر افکند...

از آخرین مقاله بابا شمل

« از زمان کودکی آرزوی دل من روزنامه نویسی بود و اگر می دانستم که در این راه چه قدر رنج خواهم برد و تا چه پایه تلخی و ناکامی خواهم دید اصلاً قدم نمی گذاشتم.
پنج سال مبارزه بی امان با دشمنان ملک و ملت و ستیز با بداندیشان و خرافاتیان، خسته و فرسوده ام نمود و اکنون که به گذشته نظر می افکنم جز نومیدی و رنج بی سود چیزی نمی بینم. اگر می دانستم که اینهمه زحمت و فداکاری، قدمی ما را به کعبه مقصود نزدیک کرده است باز از دوری و دشواری راه نمی اندیشیدم و ادامه می دادم. لیکن متأسفانه نه فقط پیشرفتی نمی بینم بلکه از هر حیث وضع ملک و ملت را بدتر از پنج سال پیش می یابم. باور کنید که در ایران روزنامه نگاری لذتی ندارد، چه خوب می فرماید مولانا:
گر سخن کش بینم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم زین چمن
ور سخن کُش یابم و خامه بمزد
می گریزد نکته از دل چو دزد
آنهایی که در این کشور نامه مرا می خواندند، کسانی بودند که از دست آنان فریاد و فغان من و مردم به آسمان بلند بود ... ولی آنانی که من فقط به عشق آنها می نوشتم یعنی این مردم بیچاره و بی نوا و بی دست و پا، اصلاً سواد خواندن و فرصت فکر کردن نداشتند ...
خدای من گواه است که در این پنج سال نه با کسی غرض ورزیدم و نه در نامه نگاری رعایت جانب دوستان را نمودم. هر چه دلم گفت بگو گفتم. هر چه گفتم به آن ایمان داشتم و هرچه نوشتم راست انگاشتم...
پنج سال نامه نگاری به من آموخت که این مملکت دیگر از حرف اشباع شده است و گفتن سودی ندارد و تا حرف جای خود را به عمل ندهد و یک انقلاب اساسی این بساط کهنه و فرسوده را در ننوردد هیچگونه امیدی به آتیه این کشور و این مردم نمی توان داشت.»

***




: فهرست 20 نوشتار واپسین

سرنوشت آزاداندیشی در جامعهء توحیدی
«دربارهء اسلام و از جمله«اسلام رحمانی
!سکولاریسم یعنی مرگ بر اسلام
سفر به سرزمین ممنوعه
تحولات جامعه در سال پیش رو
!ما آتش پرستیم
چهارشنبه سوری، خاری در چشم اهریمن
مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش
دربارهء بیانیه های زنجیره ای جناح اصلاحاتچی
میخ های تابوت مرجعیت شیعه
توضیحی دربارهء یک حد شرعی
رستاخیز ایرانیان و دشمنانش
قصاص یا توحش اسلامی
!بازگشت گربه نره
اسلام که تنگ آید --- آخوند به جفنگ آید
درک شرایط مبارزه در قلمرو اهریمن
دربارهء شکنجه و لواط اسلامی
عینکِ سبزِ فریب
سرانجام انقلاب مخملی در قلمرو اهریمن
مافیای روحانیت در نبرد مرگ و زندگی


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

     E.mail                     Home
دکتر اسماعیل خویی

اعلامیه جهانی حقوق بشر
کمیته دفاع از حقوق بشر
حزب مشروطه ایران
سکولارهای سبز
مقالات سیاسی
درفش کاویانی
زنده باد انقلاب
سکولاریزم نو
علیه تبعیض
فرهنگشهر
بی خدایان
انجمن آرا
کاوه سرا
سربازان
نیلگون
زندیق
افشا
کافر


آژانس خبری کوروش
اخبار روز
اطلاعات.نت
ایران امروز
پارس دیلی نیوز
ایران پرس نیوز
ایران گلوبال
ایران تریبون
بلاگ نیوز
روشنگری
گزارشگران


نوید اخگر
نادره افشاری
منوچهر جمالی
آرامش دوستدار
امیر سپهر
پری صفاری
میرزاآقا عسگری
بهرام مشیری
اسماعیل نوری علا



Archives