IRAN LAND'S REPORT           گزارش به خاک ایران
سیامک مهر
Saturday, June 24, 2006

 

در زندان مرکزی تبریز به اکثر زندانیان سیاسی
« ویروس ایدز» تزریق شده است.

منبع خبر

در جنایتی هولناک و خیانتی ددمنشانه جمعی از بازداشت شدگان اخیر در حوادث خونبار تبریز توسط « ویروس ایدز» آلوده شده اند. در بند 5 زندان مرکزی تبریز ( که اکثر بازداشت شدگان در آن بند نگهداری میشوند و تعداد آنها حدودا 300 نفر تخمین زده شده است ) عده ای از زندانیان سیاسی ( عموما جوانان بین 16 الی 30 سال ) به بهانه تزریق واکسنهای مختلف پیشگیری کننده، توسط آمپولهای آلوده به « ویروس کشنده ایدز» آلوده شده اند. از سوی دیگر به علت نزدیکی بند 5 زندان تبریز به بند مواد مخدر ( محل نگهداری معتادین) عده ای دیگر از همین زندانیان سیاسی شبانه و با زور و تهدید اسلحه سرد و در توالتهای بند 5 زندان تبریز مجبور به استعمال و مصرف کریستال (هروئین فشرده) و مورفین شده اند.

بعد از مصاحبه های اجباری و فیلم برداریهای تهدید آمیز نیروهای اطلاعاتی رژیم در بازجویی های صورت گرفته ( که در این مصاحبه های فیلم برداری شده اکثر فعالین جنبش ملی – مدنی آذربایجان با اجبار، تهدید و شکنجه های طاقت فرسا مطالب دیکته شده توسط مامورین اطلاعاتی رژیم را بر زبان جاری ساخته اند) این مسئله دومین لکه ننگ بر پیشانی رژیم به حساب می آید.

توضیح اینکه هم اکنون صدها نفر زندانی سیاسی در زندانهای شهرهای تبریز، اردبیل، ارومیه، نقده، اهر، زنجان، خوی، مراغه، میانه، تهران، ماکو و... در بدترین شرایط ممکنه و زیر شدیدترین شکنجه ها به سر میبرند و نیروهای وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، نیروی انتظامی و بسیج با پیشرفته ترین آلات و ادوات شکنجه در حال بازجویی ( و در حقیقت پرونده سازی ) از دستگیرشدگان میباشند.




Sunday, June 11, 2006

 




Thursday, June 08, 2006

 

چند روز پیش این مقاله را در اینجا خواندم که حسابی به دلم نشست. گفتم به طور کامل در وبلاگم بیاورم شاید به نویسنده اش دینی ادا کرده باشم.



جيمی کارتر انسان خوب و بزرگی است /امير سپهر

14 خرداد 1385 www.hezbemihan.org


ما ايرانيان گرچه به لحاظ احساسی انسانهای بسيار پيچيده و عميقی هستيم، اما آنچه به مدنيت مان مربوط می شود، اين شهريگری کاملآ سطحی است و هيچ عمق و محتوايی هم ندارد. بويژه اين مدرن بودن ما، که کاملآ يک امر ظاهری است. اساسآ هم ريشه در هيچ مبارزه مدنی و تحول فرهنگی ندارد. مدرنيته پيش و پس از انقلاب مردم ايران صرفآ با ضرب توسری خاندان پهلوی، بويژه پهلوی اول بدست آمده نه که دستاورد روشنگری و محصول تغييرات بنيادين در فرهنگ سياسی و اجتماعی ما باشد. اگر به تصاوير قبل از برآمدن رضا شاه نگاهی بياندازيد، مردمی را خواهيد ديد که حتی از چارق و لباده و کلاه نمدی قيفی و شال چرکين کمر و چاقچور و کفن سياه زنانش هم کاملآ معلوم است که تا چه اندازه فقير و بيسواد وعقبمانده هستند

سپس چنانچه به عکس های دهسال بعد همان مردم قرون وسطايی نگاهی بياندازيد، مشاهده خواهيد کرد که نه تنها از شيکی و خوش پوشی ديگر هيچ شباهتی به دهسال فبل خود ندارند که حتی از غربی های هم عصر خود هم خيلی متمدن تر به نظر می آيند. ناگفته پيداست که اين تغييرات ناشی از بردن زورکی مردم به حمام و آرايشگاه بود، نه در اثر تحول در فرهنگ اجتماعی که شال و عمامه و چاقچور از تن بدر کردن هم يکی از پيامد های طبيعی آن است. پس، مردم بلحاظ تفکر همانی بودند که قبل از دهسال پيش بودند، رضا شاه فقط سر و وضعشان را مرتب و شيک کرده بود. اگر رنجيده نمی شويد اجازه دهيد بنويسم که ما از نظر فرهنگی حال هم همان مردم هستيم

يعنی مردمی که ظاهرش با باطنش هيچ تناسبی ندارد. اين که نوشتم شهريگری ما ريشه ندارد منظورم همين بود. همه از فرهنگ شروع کرده و در اثر آگاهی کم کم بطور طبيعی شيوه زندگی و سر و وضعشان تغيير کرده، ما اما ابتدا بطور کلی سرو وضعمان شبيه انسانهای با فرهنگ و پيشرفته شده بی اينکه نيم گامی هم به سوی پيشرفت فرهنگی برداشته باشيم. و چون کار را از انتها آغاز کرده ايم، دچار سرگردانی و گيجی شده ره بجايی نمی بريم. اين تغييرات ظاهری هم شاه را به اشتباه انداخت، هم خارجی ها را و هم از همه بدتر خودمان را. ظاهر خود و زندگيمان آن اندازه حتی برای خودمان هم غلط انداز و با فرهنگ و متمدن شده که ديگر اصلآ خود را نيازمند به آموزش چيزی نمی بينيم. ما وقتی در آيينه نگاه می کنيم يک من قلابی و ساختگی را در آن می بينيم. منی که به جای شباهت به خود شبيه به اروپايی ها و آمريکايی های پيشرفته است، اما در باطن حتی در رديف همسايگان کمی با فرهنگ خود هم نيست و حقيقتش همين وضع خجالت آوری است که در ايران وجود دارد

اينکه ما در عالم حقيقت در تعفن دست و پا می زنيم اما خود را از همه ی همسايگانمان مترقی تر می بينيم، اينکه بعضی از ايرانيان اعراب و ترکيه و افغان و پاکستان... و يا حتی اروپايی ها را هم داخل آدم نمی دانند و ايرانی را مترقی ترين مردم جهان تصور می کنند از همين امر ناشی می شود. اگر اين حقيقت تاريخی را در نظر گيريم که ملت های متمدن برای رسيدن به چنين سر و شکلی که به موازات تغييرات بنيادين در فرهنگشان بود دستکم هشتصد سال روشنگری و کار فرهنگی و مبارزه مدنی کردند، سپس در نظر آوريم که ما فقط در عرض چهار ـ پنج سال از ملتی قرون وسطايی تبديل به مردمی شيک و متمدن شديم، آنگه متوجه می شويم که اين پارادوکس ظاهر و باطن ما، يا بی شباهت بودن دولت قرون وسطايی مان به ملت ظاهرآ سوپر مدرنمان کاملآ قابل درک است

مدنيت يکصد ساله قبل از انقلاب اسلامی ما، بويژه پنجاه ساله دوم آن به ساختمان شيک و خوش رنگی می ماند که بر روی ستونهايی کهنه و پوسيده بنا شده باشد. به همان علت هم با چند تلنگر ملا ها فرو ريخت و ويران شد. نگارنده باور دارم اگر پهلوی ها يک خيانت بزرگ کرده باشند اين بود که ظاهر ما را آراسته و بعنوان يک ملت متمدن و پيشرفته به جهانيان قالب کردند. حال جهان به جای خود، از آن مصيبت بار تر اين است که خودمان هم خود را گم کرديم. برای همين هم هست که جايگاه خود را نمی شناسيم . حقيقت و درونمان همين جمهوری اسلامی است، با احمدی نژاد و جنتی و ملا حسنی و الله کرمش

اما خود را پيشرفته ترين و فرهيخته ترين ملت جهان می دانيم. اين از خود دور افتادن و مدنيّت تصنعی هم باعث شده که حتی برترين نظامهای جهان همچون سوئد و هلند و آلمان را هم عقبمانده بدانيم و چيزی بر تر از همه بخواهيم. و چون از اسباب بزرگی هم فقط گنده گويی و ظاهر را آماده کرديم، طبيعی است که چنين چيزی ناشدنی است. پس همچنان ما می مانيم با گنده گويی ها و آرزوهای محالمان، ايران می ماند با جمهوری اسلامی و ملا هايش. اين مقدمه آوردم تا به مصاحبه اخير جيمی کارتر، رئيس جمهور آمريکا در دوران انقلاب اسلامی با صدای آمريکا برسم، و به اين بهانه به طرح چند مشکل. خانم مصاحبه گر وقتی از وی می پرسد که آقای کارتر، از آنجا که بسياری از ايرانيان شما را بعلت حمايت از انفلاب مسئول سقوط اين کشور به دست ملا ها می دانند، آيا خود نيز در اين باره احساس گناه می کنيد؟

جيمی کارتر پاسخی شبيه به اين می دهد (من که به خواست مردم ايران، بويژه قشر باسواد آن احترام گذاردم و بجای حمايت از شاه از انقلابيون پشتيبانی کردم، تصور نمی کنم که عمل زشتی انجام داده باشم که مستوجب خجلت باشد!) نويسنده در انقلاب بيست و پنج ساله بودم، پس نه تنها خود شاهد زنده درست بودن اين گفتار جيمی کارتر هستم، که برای ايشان به دليل گردن نهادن به اراده مردم ايران از صميم قلب احترام زيادی هم قايلم. پس آنان که کارتر و ليبی و عرفات و قذافی و خلاصه احمد و اصغر را مسئول اين خانه خرابی می دانند يا متاسفانه ديدی سطحی دارند، و يا اينکه طبق سنت جاودانه ايرانيان برای فرار از مسئوليت و نقد از عملکرد ساده لوحانه خود باز هم به دنبال شمر و يزيد ستمگر می گردند. آخر ما تا کی می خواهيم به اين بی اخلاقی ادامه دهم، و بجای خاين دانستن کارتر و عرفات و خمينی و خاتمی و... کمی به عملکرد خود توجه کرده و با عبرت آموزی از خطاهامان خود را اصلاح کنيم

حقايق را لوث نکنيم. نگويم که کارتر در ايران انقلاب راه انداخت. خير، انفلاب اسلامی را مردم ايران براه انداختند، نه حتی مردم کوچه و بازار، بلکه به ظاهر فرهيختگان و روشنفکران اين مردم، درست همانطور که کارتر بيچاره می گويد. او انسان بسيار خوب و قابل احترامی است. وی سالها است که زندگی خود را وقف پيش برد دموکراسی در جهان کرده. امروز هم حتی با اين پيری مرتبآ در سفر است و در کار کمک به امر پيش برد دموکراسی. همين کارتر از بزرگترين کمک کنندگان به مردم آفريقای جنوبی و لهستان و چک و ... برای استقرار آزادی در آن کشور ها بود. اگر آنان هم جمهوری اسلامی خواسته بودند، طبيعی است که او در آن جهت بدانها کمک می کرد. او در مورد انقلاب اسلامی تقصيری ندارد. اين آدم وقتی ديد نود و نه مميز نود و نه درصد روشنفکران ايران خمينی را می خواهند، به خواست برگزيدگان اين مردم احترام گذارد و دست از حمايت از رژيم پيشين برداشت و به انقلابيون کمک کرد تا بدانچه می خواهند دست يابند. چنانچه يک ايراد بر وی وارد باشد اين است که نمی دانست که اين بيچاره ها نه تنها روشنفکر نيستند بلکه آدمهای نا آگاهی هستند که دارند گور خود و مردمشان را می کنند. وی با شکست خود از ريگان حتی بهای اين عدم شناخت از بی عرضگی روشنفکران ايران را هم پرداخت کرد

اگر نگوييم خيرگی، اين شگفتی را فقط در ايران می توان ديد عده ای که ديروز نعره های مرگ بر شاه و درود بر خمينی شان گوش فلک را کر می کرد، سينه چاک خمينی بودند و انقلاب کردند، امروز اما پس از مشاهده نتيجه خواست فلبی و عملشان، بجای مسئوليت پذيری و نقد از خود، کارتر بيچاره و شاهی را که خود با آنهمه توهين و تهمت با چشم گريان بيرون کردند مورد شماتت قرار دهند که چرا خمينی و ديگر ملا ها را از دم تيغ نگذراندند! اگر کارتر از شاه حمايت می کرد، رژيم شاه هم همين دزد ها و قاتلهايی که امروز ايران را بدست دارند قلع و قمع می کرد، ترديد نداشته باشيم همين ها امروز يک کودتای بيست و هشت مرداد ديگر به حساب آمريکا واريز کرده بودند. خمينی را به مقام خدايی ارتقاء داده بودند. شاه را به جای شمر ابن ذی الجوشن نشانده بودند. تمام انقلابيون، حتی کمونيست ها هم نماز خوان شده بودند و همگی هم گور خمينی شهيد را قبله قرار داده رو بدان نماز می گزاردند. آنهم به عنوان بزرگترين آزادی خواه تاريخ ايران و جهان که با حمايت کارتر کثيف در يک کودتای آمريکايی بدست شاه ضد انقلاب و خونخوار به شهادت رسيده

مراد اينکه اگر دستکم حتی کسانيکه خود را روشنفکر می دانند و قلم و زبانی گويا دارند کمی آگاهی می داشتند و ملا نمی خواستند، کارتر که سهل است حتی خود خدا هم اگر بر روی زمين می آمد و می خواست خمينی را به پيروزی رساند موفق نمی شد. عزيزان من، بياييد اقلآ با خود صادق باشيم. آخر ما روشنفکرمان کجا بود! کسانی که حتی پنج درصد هم جامعه خود و پتانسيلهای مخرب آنرا نمی شناسند و بعد از مشاهده نتيجه هرعمل اجتماعی تازه متوجه معايب آن می شوند، آخر چه چيزشان شبيه روشنفکر است. و حال آنکه می دانيم که اين بزرگان حتی بعد از اشتباه هم متوجه اشتباه خود نمی شوند و يک خطا را چند بار تکرار می کنند، که بهترين نمونه آنهم جريان خاتمی بود، که باز عين همان نود و نه مميز نود و نه در صد روشنفکر يعنی تمامی محققان، شاعران، پژوهشگران، مفسران و مورخان و سياسيون و مدبران ... هشت سال هم به دنبال او افتادند
اين در حالی بود که روستايی ها و بيسواد ها با گفتن "آقا جان، ملا؛ با ملا که فرقی ندارد" گول خاتمی را نخوردند. نتيجه اينکه امروز عاقل ترين مردم ما همان کلاه نمدی ها و بيسواد های ما هستند. آنان خود خودشان هستند. از آنجايی هم که لباسشان عوض نشده، پنج ـ شش جلد کتاب با ترجمه ی غلط هم نخوانده اند نه ديگران آنها را با روشنفکر عوضی می گيرند و نه خود خويشتن را آگاه و پيشرو می دانند. آنان حقايق را در تجربيات شخصی خويش می جويند نه در چند جلد کتابی که سطحی خوانده اند. اگر از کلاه نمدی سئوال کنيد که چرا ايران بدين مصيبت گرفتار آمد؟ چنانچه خود حتی در يک راهپيمايی انقلابی هم که شرکت کرده باشد بی صغرا و کبرا چيدن پاسخ خواهد داد که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!" اين جواب هم مسئوليّت پذيری را در درون خود دارد، هم نقد از خود را و هم تجربه آموزی از خطا را

حال اگر همين را از يک مثلآ روشنفکر سينه چاک خمينی و خاتمی سئوال کنيد که چهل سال سرنا را از سر گشادش دميده ، برای توجيه نادانی خود به اندازه ای مهمل خواهد بافت که سرانجام آسپرين لازم خواهيد شد. کارتر و انقلاب را بايد سطل آبی دانست که بر صورت ما پاشيده شد و رنگ های فريبا را از رخسار ما شست (حيفم آمد که واژه زيبا و پربرکت باران را در اين جمله بکارگيرم)، باران که در لطافت طبعش خلاف نيست / در بـاغ لالـه رويد و در شوره زار خـس. کار سياست ما اگر بدست کلاه نمدی های معلوم افتاده بود، بی ترديد وضعمان امروز خيلی بهتر از اين بود، ما خانه خراب کلاه نمدی های بی کلاه و جلد عوض کرده ای هستيم که با دو سه کتاب خود را چپ و مترقی و تئوريسين و شاعر و متفکر و روشنفکر می دانند ... امير سپهر

***




: فهرست 20 نوشتار واپسین

سرنوشت آزاداندیشی در جامعهء توحیدی
«دربارهء اسلام و از جمله«اسلام رحمانی
!سکولاریسم یعنی مرگ بر اسلام
سفر به سرزمین ممنوعه
تحولات جامعه در سال پیش رو
!ما آتش پرستیم
چهارشنبه سوری، خاری در چشم اهریمن
مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش
دربارهء بیانیه های زنجیره ای جناح اصلاحاتچی
میخ های تابوت مرجعیت شیعه
توضیحی دربارهء یک حد شرعی
رستاخیز ایرانیان و دشمنانش
قصاص یا توحش اسلامی
!بازگشت گربه نره
اسلام که تنگ آید --- آخوند به جفنگ آید
درک شرایط مبارزه در قلمرو اهریمن
دربارهء شکنجه و لواط اسلامی
عینکِ سبزِ فریب
سرانجام انقلاب مخملی در قلمرو اهریمن
مافیای روحانیت در نبرد مرگ و زندگی


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

     E.mail                     Home
دکتر اسماعیل خویی

اعلامیه جهانی حقوق بشر
کمیته دفاع از حقوق بشر
حزب مشروطه ایران
سکولارهای سبز
مقالات سیاسی
درفش کاویانی
زنده باد انقلاب
سکولاریزم نو
علیه تبعیض
فرهنگشهر
بی خدایان
انجمن آرا
کاوه سرا
سربازان
نیلگون
زندیق
افشا
کافر


آژانس خبری کوروش
اخبار روز
اطلاعات.نت
ایران امروز
پارس دیلی نیوز
ایران پرس نیوز
ایران گلوبال
ایران تریبون
بلاگ نیوز
روشنگری
گزارشگران


نوید اخگر
نادره افشاری
منوچهر جمالی
آرامش دوستدار
امیر سپهر
پری صفاری
میرزاآقا عسگری
بهرام مشیری
اسماعیل نوری علا



Archives