IRAN LAND'S REPORT           گزارش به خاک ایران
سیامک مهر
Wednesday, April 22, 2009

 

فرزندان کوروش را دریابیم

در خبرها آمده است که:« طبق تفاهم ‌نامه ‌‌‌ای بین وزیر آموزش و پرورش و مدیر حوزه علمیه قم، ۴۲۰۰ واحد آموزشی در سطح ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان برای ۵ سال در اختیار حوزه ‌های علمیه قرار می‌گیرند. هدف، ایجاد مدارس پیش ‌حوزه ‌ای است. خبر امضای تفاهم ‌نامه میان آموزش و پرورش و حوزه عملیه قم، توسط خبرگزاری مهر در روز شنبه ۲۹ فروردین ماه منتشر شد. به نقل از معاون مالی و اداری مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران، پیش‌بینی می‌شود که گروهی از مدارس در مهرماه سال جاری به حوزه‌های علمیه واگذار شوند.»

مقدمه:
با تآسیس نهادهای آموزشی ِ مدرن در ایران، که در دوران صدارت امیرکبیر پایه گذاری شد و سپس در عصر پهلوی اول به گونه ای فراگیر رسمیت و گسترش یافت، نظام آموزش سنتی و مکتب خانه ای که در تیول دینکاران و آخوندها قرار داشت، رفته رفته از سطح جامعه برچیده شد و به غیر از حوزه های علمیه و مدارس مشخصاً مذهبی، نهاد آموزش از دسترس و نفوذ آخوندها کاملاً بدور ماند.
اما دینکاران که به خوبی می دانستند که باورهای دینی و مذهبی و خرافی و ضد عقل و علم را جز در مقطع سنی مشخصی نمی توان به انسان ها حقنه کرد و افراد بالغ و بزرگسال به سختی ممکن است بدون چشمداشت مادی و یا مصالح و ملاحظاتی دیگر به دین و مذهبی ایمان آورند، بسیار کوشیدند تا در سیستم جدید آموزشی رخنه کرده و دام و دکان خود را حتا به صورت حجره ای حقیر در مدارس نوین بگسترانند. البته اسلامفروشان از ابتدای تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313 با تشکیل دانشکدهء الهیات و معارف اسلامی، کرسی ِ جهل و خرافه گستری دایر کرده بودند و در مقام« استاد دانشگاه» به تبلیغ و ترویج جاهلانه ترین باورها و خرافات می پرداختند. در دانشکدهء الهیات برای سالهای متمادی امثال مفتح ها و مطهری ها با گریختن از اعصار گور و تاریکی، اذهان جوانان تشنهء دانش و دانستن را به انبانی از آیه و یاوه و مهملات پوک و پوچ و بی ربط به زمان و زمانه تبدیل می کردند.

با آغاز دوران پهلوی دوم و سستی و اهمال حکومت در برابر نفوذ آخوندها و آیت الله ها و مراجع که ناشی از نادانی ِ مفرط حکومتگران جدید نسبت به تضاد عمیق سنت ها و آموزه های اسلامی با مبانی تجدد و دانش های جدید و آزادی و برابری و فردیت و عقلانیت بود، بار دیگر آخوندها و دینفروشان از سوراخ های خود بیرون خزیده و آموزش قرآن و عربی و تعلیمات دینی را به مواد درسی مدارس افزودند و خود نیز به صورت معلم و کارمند رسمی وزارتخانهء آموزش و پرورش در تمامی سطوح مشغول به کار شدند.
در واقع دینکاران که توسط رضاشاه از در بیرون انداخته شده بودند، در دورهء حکومت فرزندش، آهسته آهسته از پنجره وارد شدند و هنگامی که او سرگرم افتخار به پادشاهی خود و تاریخ دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران بود، آخوندها چون موریانه ستون های این کاخ تاریخی را می جویدند و تخریب می کردند. و مطلقاً هم هیچکس نفهمید و هیچکس به این فاجعه آگاهی نیافت. ( استثناها را قلم می گیریم.)
قدرت های استعماری ِ حامی ِ بیضهء اسلام نیز بیکار ننشسته و با تزریق ترس از کمونیسم، حاکمان نظام پادشاهی را از فاجعه ای که در شرف وقوع بود غافل کردند. اگرچه حکومتیان در رژیم شاه گاهگداری از« ارتجاع سیاه» هم یاد می کردند، اما در پشت این سخنان آگاهی روشنی نسبت به آرزوهای دور و دراز مافیای روحانیت و شیوه های نفوذ آخوندها در بافتار اجتماعی ایران وجود نداشت.

با وقوع انقلاب 57 و با یورش و تهاجم و تجاوز همه جانبه و بی امان آیت الله ها به جای جای زندگی و گوشه گوشهء هستی مادی و معنوی ِ ملت ایران، طبیعی به نظر می رسید که نهادهای آموزش عرفی به منزلهء نوک پیکان مدرنیته که سنت هارا نشانه گرفته بود، از چشم مافیای روحانیتی که اکنون عملاً خود را حاکم بلامنازع یک ملت می دید پنهان نمانده باشد. اساساً حرفهء دینکاران که بر پایه شستشوی مغزی و تحمیل و تنقیه آموزه های دینی استوار است، بطور گوهری با نهاد آموزش و پرورش پیوندی ناگسستنی دارد. نهاد آموزش از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده و برای ادامهء بقا و تداوم حکومت اسلامی جنبهء حیاتی داشته و دارد.
پس از انقلاب فرهنگی و تصفیه ها و پاکسازی ها و تغییر متون و مواد درسی و تلاش جهت ادغام حوزه و دانشگاه و در حقیقت حوزوی کردن دانشگاه و اسلامی کردن علوم جدید به ویژه علوم انسانی که تحت طرح « وحدت حوزه و دانشگاه» با جدیت پیگیری شد و حتا در یک برهه ای ریاست دانشگاه تهران را به روحانیون سپردند، آخوندها اما در مجموع و عملاً از این طرح و تمهید طرفی نبستند. اکنون که پس از گذشت قریب به سه دهه، شکست مفتضحانهء این طرح را عالم و عامی به خوبی دریافته است، آخوندها و آیت الله ها به این حقیقت که در ابتدا ذکرش رفت بازگشته اند که « افراد بالغ و بزرگسال به سختی ممکن است به دین و مذهبی روی آورند.».

امروز مافیای روحانیت امید خود را به دانشگاه و دانشجو بکلی از دست داده و بجای تلاش در تغییر باورها و اعتقادات دانشجویان و اسلامی کردن دانشگاه، به سرکوب دانشجویان می پردازد و در عوض، سر خر خود را به سمت مدارس ابتدایی و راهنمایی و متوسطه برگردانده و بر این گمان است که آب رفته را به جوی بازگرداند و با آغازی دوباره از ریشه شروع کند و به مغزشویی کودکان صغیر و خردسالان و نوجوانان بپردازد. چرا که با نضج گرفتن افکار سکولار و لائیک در جامعه، خطر بی گله و گاو و گوسفند ماندن نهاد روحانیت از هرزمان دیگری بیشتر احساس می شود. به همین دلیل روحانیت معظم و مافیایی با گستاخی در صدد است تا نظام آموزش عرفی و مدارس عرفی را تحت مدیریت حوزه های علمیه قرار داده و از محتوای سکولار دیرینهء آن تهی ساخته و در واقع به مدارس مذهبی تبدیل کند.

و اما نتیجه:
بی گمان بسیاری از ایرانیان آزاداندیش و خردگرا که با فرهنگ اصیل ایرانی کم و بیش آشنایی داشته باشند، نمی پسندند و زشت می شمارند که فرزند دلبندشان تحت تعالیم اسلامی و توسط معلمی مسلمان و آخوند و اسلامفروش تربیت شود، یعنی به شکل ربِ مسلمانان پرورش یابد، یعنی مطابق امر الله از انسانیت خلع گردد. خلع خرد شود و ظلوم و جهول و مؤمن و متدین پرورش یابد.
هنگامی که خمینی می گوید « تعلیم و تعلم عبادت است.» به تمامی، چشم انداز دیدگاه الهی و اسلامی و قرآنی را نسبت به مقولات دانش و دانشوری و دانش آموزی به نمایش می گذارد. نزد مسلمانان از دیرباز مفهوم و معنی «علم» هرگز به معنی دانش های امروزی نظیر فلسفه و جامعه شناسی و روانشناسی و علوم تجربی و زیست شناسی و شیمی و فیزیک و ریاضی و امثالهم نبوده است. بلکه از نتیجهء علم، مقصود عبودیت و بندگی و خضوع و خشوع و سرسپردگی به امر الله بوده است.
امام جعفر صادق در تعریف موضوع « علم » می فرماید:
« علم فقط علمی است که رضای خداوند در آن باشد، زیرا هر علمی مایه نجات نیست. علم نافعی که سبب نجات بشود منحصر به توحید و امامت و علومی است که از حضرت رسول و ائمه اطهار به ما رسیده است و آنچه نرسیده تفکر در آنها شایسته نیست. از سایر علوم نیز آنچه برای فهمیدن کلام اهل بیت رسالت لازم است مانند زبان عربی و صرف و نحو و منطق باید خوانده شود و غیر آن بی فایده و تضییع عمر و یا احداث شبهه در نفس است که بیشتر موجب کفر و ضلالت می شود.»!
آنجایی هم که از پیامبر اسلام نقل می کنند که گفته است: برو علم بیاموز حتا به سین، مقصود از «علم» همین لاطائلات بوده است.

بنابر این نمی باید اجازه داد که اسلام فروشان و اسلام زدگان فرزندان صغیر ما را با شستشوی مغزی در مدارس جمهوری اسلامی به اعمالی زشت، جاهلی و ابلهانه مانند نمازخواندن و دولا و راست شدن و با خفت و خواری سر به خاک سودن تشویق و ترغیب و مجبور نمایند. به آنان با زبانی بیگانه زشت ترین توهین ها و فحاشی ها را نسبت به همنوع خود بیاموزانند. با الله اکبر – الله اکبر و لعنت- لعنت و ولاالضالین- ولاالضالین و محرم و نامحرم خواندن انسان ها نسبت به یکدیگر، با دشمنی و ستیزه با هر فروزهء نیک انسانی، با کینه ورزی و دشمنی نسبت به یادگارهای افتخارآمیز سرزمین مادریش، از وی موجودی خرافاتی و خردباخته و ازخودبیگانه و متجاوز و خشونت ورز و نامتعادل پرورش دهند. موجودی بی منطق و نادان و پادرهوا و معلق و بی هستی و هویت متعالی انسانی. و در مجموع بندهء خدا و عبدالله و عبد صالح و گوسفند تولید کنند.
نمی باید اجازه داد که آخوندهای کینه توز و فاسد با حرام شمردن رقص و آواز و موسیقی و هنر و دوست یابی و آرایش و آزادی، با تحمیق و هراس افکندن در دل کودکان از گناهان موهوم و جعلی ِ جنسی و جنسیتی، آزادی وجدان را از وی سلب کنند و از فرزندمان بیمار نامتعادلی بسازند که تا پایان عمر قادر به عشق ورزیدن به همنوع خود نباشد.
نمی باید اجازه داد که با وعدهء شلاق و تازیانه و بگیر و ببند و رعب و ارهاب، با هراس افکندن در دل نازک کودکان نابالغ از خشم و عذاب الهی و فشار قبر و نکیر و منکر و قیامت و جهنم و آتش و آهن گداخته و چاه ویل و زقوم و هزار یاوه و مزخرف و موهوم اسلامی، روح لطیف کودکان را بخراشند و به پاکی و طراوت کودکانه آسیب جدی وارد آورند.
نمی باید اجازه داد با قرائت آیاتی شنیع و خشونت بار و پر از قتل و کشتار و با اعتقاداتی ضد زندگی و شادی، جان و روان و ذهن فرزندان ما را آماج تیرهای زهرآگین و آلودهء و مسموم آموزه های قرآن و اسلام قرار دهند و در نهایت پس از دوره ای کوتاه از تحصیل در مدارس حکومت اسلامی، موجودی مؤمن و مریض و گیج و افلیج و عقب مانده و منگل و سفیه و سفله و تروریست رشد و پرورش داده و به خانواده ها تحویل دهند...

این حقیقت را آویزهء گوش قرار دهیم که هرگاه کودکی نابالغ اسیر آخوندی گردد، از سه حال خارج نیست: آخوند یا به جسم و جانش تجاوز می کند، یا به ذهن و روانش و یا به هر دو.
siamakmehr@yahoo.com




Saturday, April 18, 2009

 

دربارهء حقوق اتنیکی تجزیه طلبان

هرکه دم بیشتر از خلق زند
قصدش این است که تا بیخ کند
( ایرج میرزا)

هرگز در هیچ دوره ای از تاریخ ایرانزمین به مانند زمان حاضر، افراد و گروه های تجزیه طلب با تمام قوای فکری و تشکیلاتی و تبلیغاتی چنین فعالانه به میدان نیامده و نیات خائنانه و ضدایرانی ِ خویش را چنین با گستاخی بر آفتاب ننهاده و تا این حد دریده و بی آزرم به یکپارچگی ارضی و همبستگی ملی ما نتاخته بوده اند. سایت ها و نشریات و کانال های ماهواره ای و تریبون های تجزیه طلبان بیگانه پرست با تمامی ظرفیت به تولید نفرت و نفاق مشغولند و تمامیت ارضی ایران را آماج دسیسه های خود گرفته اند. به تهیه و تدارک اتحادیه استعمارگران اروپا گنگره و کنفرانس و سمینار برگزار می کنند و در نهایت تنگ چشمی و عاری از ذره ای آگاهی ملی و حس ملی و غرور ملی، غرق در قبیله گرایی و بدویتی لاعلاج به فریب مردم ناآگاه مشغولند.

تجزیه طلب ها از یک سو ارزش های مدرن و جهانی نظیر حقوق بشر و دموکراسی و حقوق شهروندی را به رخ می کشند و ادای روشنفکری دارند و از دیگر سو تا اعماق وجودشان قبیله پرست و قوم گرا و بدویند. خائن مزدوری چون قاضی محمد را پیشوا می خوانند و جعفر پیشه وری را رهبر می دانند. اگرچه پیشوا و رهبر نامیدن هیچ شخصی موجب افتخار نیست. هیتلر و موسولینی هم پیشوا بودند. دین فروشان شیاد را نیز پیشوایان مذهبی می نامند. دقیقاً به معنی چوپانی که گلهء احشام را یا به قولی « فوج ندانستن و توانستن» را در پی خود به هر سو که اراده کند می کشاند.

تجزیه طلب ها، بزرگترین هنرشان عوامفریبی و بازی با واژه هاست. هدف شناخته شدهء خود را در پشت تعریف و توضیح بی امان و بی وقفهء مفاهیم و اصطلاحات جامعه شناختی و مردم شناختی و سیاسی و حقوقی و جغرافیایی و ژئوپلتیک و تحت نظریه پردازی هایی مشعشع برای مرعوب ساختن عوام و با زیرکی پنهان می سازند. لقلقهء زبان ایشان خودمختاری، خودگردانی، فدرالیسم، ملیت ها، خلق ها و از این جمله است.
مفهوم « خودمختاری» واضح است که همان استقلال و جدایی طلبی است، ولی حتا« خودگردانی» وقتی که از دهان تجزیه طلبان شنیده می شود نیز سخن کاملاً پرت و نامربوطی است و هرگز مفهوم مثلاً « انجمن های ایالتی و ولایتی» از آن اراده و استنباط نمی شود.
از تعارفات معمول که بگذریم خود مختاری و خودگردانی نام هایی فریبنده برای همان تجزیه طلبی است. فدرالیسم نیز با ده ها مورد و مثالی هم که از اینسو و آنسوی جهان بر می شمرند، هنگامی که عملاً به ایران برسد، چیزی جز تجزیه و تکه پاره شدن مام میهن نخواهد بود. جهت اثبات این نظر کافی است مدیریت فقط یک متر مربع از زمین استان کردستان را به امثال حزب کومله و حزب دموکرات کردستان بسپارید تا ببینید که بلافاصله پرچم استقلال برافرازند و دولت های استعماری و دشمنان ایرانزمین نیز به همان سرعت استقلال ایشان را برسمیت بشناسند. سپس استعمارگران مترصد، شکمبارهء فاسد و قدرت پرستی مانند جلال طالبانی را بر مقدرات بخشی از هموطنان ما مسلط سازند.
اساساً چرا هیچ زمان کسی نپرسید که مردم استان های دیگر ایران چرا حزب محلی ایجاد نمی کنند؟ مثلاً چرا حزب دموکرات کرمان و حزب دموکرات هرمزگان و حزب دموکرات خراسان وجود ندارد؟!

قبیله گرایی و قوم پرستی احساسی عوامانه و جاهلی و فکری عقب مانده و منحط است که اگر به آن دامن زده شود، در تولید نفاق و تفرقه حد و مرزی نمی شناسد و با ایجاد آشفتگی و پریشانی تا فروپاشی کامل حتا یک ملت کهن پیش خواهد رفت. به عنوان مثال ما خراسانی ها بنا به داده های تاریخی، از بازماندگان اشکانیان و به قوم پارت تعلق داریم و فارسی را در مشهد با لحجه ای کاملاً متفاوت از مردم دیگر نقاط ایران بکار می بریم. بر اساس این واقعیات، گرچه خودمان خبر نداریم ولی ای بسا از سوی « قوم فارس» و اهالی « فارسستان» تاریخاً مورد « ستم ملی» واقع شده و به عنوان « ملل تحت ستم ایران» لابد باید در این کشور« کثیرالمله»،« هویت طلب» بوده و از « حق تعیین سرنوشت» غفلت نورزیم! زیراکه تهرانی ها به ما مشهدی ها اجازه نمی دهند به « من» بگوییم « مو»!
حال کافی است تعدادی ابله و یا مزدور و مزور این واقعیت ها را در بوق و کرنا کنند و این اصطلاحات دست ساخته در کارگاه های روسیه و انگلیس و اروپا را با تکرار و تداوم و به مرور زمان ملکهء ذهن عوام سازند و احساسات و عواطف خام عوام را به هیجان و غلیان آورند. و چون خراسان نیز استانی مرزی است و پشتش به بیگانه گرم است و می تواند به بیگانه تکیه کند، تجزیه طلبان فرضی اش قادر خواهند بود به وقت اضطرار از همان سو بگریزند و به دامان اربابانشان پناه ببرند و در پشت سر خود دشتی مملو از جنازه برجای بگذارند.( قابل توجه استعمارچیان و دشمنان ایران که روی این فکر هم سرمایه گذاری کنند!)

تا به حال کدام فارسی زبانی خودش را وابسته به قوم و قبیله و عشیره ای دانسته است؟ کدام اصفهانی، کدام شیرازی و کرمانی و یزدی و مشهدی خود را از قوم موهوم فارس خوانده است؟ این حرامیان حرف در دهان آدم می گذارند، قوم جعل می کنند که پس ماندگی و ارتجاع و بدویت خود را توجیه کنند.
این دایگان مهربانتر از مادر برای ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن، این تجزیه طلبان و فدرالیست ها و خودمختاری چی ها مگر تاکنون چه تاجی به سر هموطنان خود زده اند؟ چه دردی از بیشمار درد و رنج و فقر و نابسامانی که تنها در همین سی سال چیرگی ِ اهریمن بر ایرانشهر پیدا شده درمان کرده اند؟ به جز زمزمهء بزدلانهء جدایی طلبی و تجزیه و فدرالیسم و خودمختاری، کدام فکر و اندیشه و راهکاری برای نجات ملت ایران از نکبت نظام سنگسار اسلامی پیشنهاد کرده اند؟
در همین مشهد سالانه دوازده میلیون زائر به پنجره های ضریح امام رضا می چسبند و با زیل زیل و زوزه و زنجموره، درمان دردهایی را طلب می کنند که به پزشکان مربوط است و تقاضاهایی دارند که یک سیستم اقتصادی سالم پاسخگوی تمامی آنهاست. به همین میزان نیز در چاه های دوقلوی جمکران نامه می اندازند و درخواست نان شب و جهیزیه برای دختران دم بخت خود دارند. شما تاکنون برای رهایی این هم میهنان مستأصل و نگونبخت خویش که چنین اسیر فقر و جهل و خرافه اند چه تلاشی کرده، چه کوششی به خرج داده اید؟ آیا فدرالیسم دوای این تیره روزی هاست؟
تجزیه طلبان همواره و همیشه از محرومیت مناطقی در استان های کردستان و بلوچستان و خوزستان می گویند و واویلا واویلا راه می اندازند، در صورتی که محرومیت و فقر استخوان سوزی که به عنوان مثال در روستاهای استان کرمان و جنوب خراسان وجود دارد را نمی خواهند ببینند. انتظار دارند دولت و یا سرمایه گذاران بی خردی کارخانجات و تأسیسات تولیدی عظیمی را در شنزارهای سوزان بلوچستان و یا در لابلای دره ها و کوهستان های صعب العبور کردستان ایجاد و راه اندازی کنند و هزینهء تولید مصنوعاتش را با ده ها برابر هزینهء واقعی بپذیرند تا مثلاً تعدادی کارگر صاحب کار شوند و منطقه آنها محروم نباشد. رفع این محرومیت ها تماماً در چارچوب یک نظام دموکراتیک و سکولار قابل تحقق است. شما ابتدا برادری خود را ثابت کنید، سپس طلب ارث بفرمایید.

قوم پرست ها و تجزیه طلب ها بیشترین خدمت را به ماندگاری و دوام حکومت سنگسار اسلامی می کنند. چراکه هراس از تجزیه و بالکانیزهء ایران، قدمهای استوار میهن پرستان را در مبارزه جهت براندازی رژیم اسلامی سست و ضعیف می کند. ما را ناگزیر می سازد که در دو جبهه بجنگیم و نیروهایمان را تقسیم کنیم. بحث فدرالیسم، انحرافی دردآور و باورنکردنی در مبارزهء ایرانیان با حکومت اهریمن اسلامی است. قدرت های استعماری ِ حمایت کننده از رژیم اسلامی شاید با هیچ وسیله و دسیسه ای به اندازهء قصهء فدرالیسم در ایجاد نفرت و نفاق و تفرقه میان ایرانیان موفق نباشند.
تجزیه طلبان زمانی که دموکراسی را به فدرالیسم وابسته می خوانند، خیال می کنند که دموکراسی یعنی نابسامانی و هرج و مرج و دموکراسی اسب مرده ای است که هر دزد بی شرفی قادر است نعلی از وی برباید. دموکراسی برای ایران در وجود دولت مقتدر مرکزی که اقتدارش را از آرای آزادانهء یکایک شهروندان ایرانی کسب کرده باشد، تحقق می یابد و به منصه ظهور می رسد و از اساس هیچ ربطی به فدرالیسم ندارد.
اینان در انتظارند و تصور می کنند که با فروپاشی جمهوری اسلامی، کشور آنچنان در پریشانی و نابسامانی فرو می رود که قادرند با یک کارد آشپزخانه کشور ایران مانند پنیر قاچ قاچ کنند. اینان گمان برده اند که ایران بسان شیر محتضری است که هرآیینه خواهد مرد و مانند لاشخورها منتظر نشسته اند که به وقتش هریک تکه ای از تنش را به یغما برند. غافل از اینکه اینجا ایران است. اینجا سرزمین کورش و داراست، سرزمین کیومرت و کیکاووس. ایرانیان میهن پرست با سقوط رژیم اسلامی، در ظرف کمتر بیست و چهارساعت آنچنان نظم کوبنده ای در سراسر ایرانشهر برقرار سازند که تجزیه طلبان دوپا داشته، دو پای دیگر قرض کنند و به همان سو که از آنجا هدایتشان کرده اند مانند روباه بگریزند.

برای توضیح واضح آمال و آرزوهای تجزیه طلبان و تصور ایشان از دموکراسی، بد نیست توجهی مختصر به اوضاع عراق داشته باشیم.

یک نگاه اجمالی به ترکیب مجلس شورای عراق، قبیله گرایی، بدویت و عقب ماندگی مردم آن خطه را به گونه ای مشمئزکننده نشان می دهد. تعدادی کرد با آن تنبان های گشادشان، تعدادی عرب با مندیل و دشداشه و ماری که به گرد سر خود پیچیده اند، چند قلاده آخوند شیاد و عوام فریب در هیبت خفاش، تعدادی زینب کوماندوهای محجبه که قفس خود را به نشانهء جهل مرکب همراه خود به اینسو و آنسو می کشانند...
این بیچاره ها پارلمان را با نمایشگاه لباس های محلی و صنایع دستی و موزهء اشیاء عتیقه و زیرخاکی اشتباه گرفته اند. مجلس عراق نه پارلمان که شورای سران قبایل است. عراقی ها از همان روزی که صاحب قانون اساسی ارتجاعی و واجد دین رسمی شدند و پرچم اسلامی برافراشتند و قدرت را به مانند تکه های گوشت قربانی میان عشایر و طوایف و قبایل و مذاهب تقسیم کردند، نه تنها عمق پس ماندگی و جهالت خود را به نمایش گذاشتند، بلکه نشان دادند که هرگز به مکر و خدعهء تاریخی و کهنهء استعمارچیان که این شیوهء نفاق و تفرقه میان مردم یک سرزمین را از دیرباز بکار بسته اند، اشراف و آگاهی نیافته اند. رپیس جمهور را از میان کردها، نخست وزیر را از شیعیان و رپیس مجلس را از سنی ها برگزیده اند تا هیچوقت و هرگز به عنوان یک ملت واحد نه شناسایی شوند و نه به واقع به صورت یک ملت، تکامل یافته و استقلال یابند. در عراق ملتی(Nation) وجود ندارد که مجلس شورای ملی داشته باشد. این برداشت ارتجاعی و معوج از دموکراسی و پارلمانتاریسم همان خواسته ایست که تجزیه طلبان برای ایران آرزو می کنند تا زخم ها و خارش های قبیله گرایانه و پس ماندهء خود را مرحم گذارند.

دو نوع گرفتاری و بیماری ِ بدخیم و مزمنی که بشر لااقل در جفرافیایی که ما بسر می بریم کماکان دچار آن است، یکی مذهب و مشخصاً اسلام است و دیگری قبیله گرایی:
اساساً دین و مذهب سرگرمی سفلگان است. دین، دغدغه و دلمشغولی مردم فرومایه و منگل و عقب مانده و نادان و ناآگاه است. دین در وجه به اصطلاح روشنفکری دینی و نواندیشی دینی که از مفاهیم پوچ و مزخرفاتی مانند تجربهء دینی و معرفت دینی( بی معرفتی دینی) سخن می رود نیز، عمق خرافه اش از عمق چاه جمکران کمتر نیست. ساکنان آسایشگاه های روانی پیوسته دچار تجربهء دینی اند و از نهایت معرفت دینی برخوردار. اسلامزدگان بیمار به ویژه زمانی که زنجیرهای خود را پاره می کنند، در غالب استشهادیون و تروریست های انتحاری، تمامی تجربه دینی و نهایت معرفت دینی را با کشتار خود و دیگران به نمایش می گذارند.

هم دین و مذهب و هم قوم و قبیله و عشیره و طایفه و ایل و امثالهم مربوط به عصر جاهلی بشر است که لفظ محترمانه اش همانا« پیشامدرن» است. در زمانه ای که صحبت از ارزش های خواهر و برادری که به رابطهء خونی اشاره دارد، هجو و جاهلانه است، آنوقت دلبستگی های قوم و قبیله ای تا چه اندازه می تواند مضحک و بی ربط بوده باشد. یک فرد ایرانی که امنیت را در وابستگی های قبیله ای و عشیره ای و طایفه ای جستجو می کند، بدون تردید ایران امروز را با جنگل های آفریقا و جنگلهای حاشیه رود آمازون اشتباه گرفته است. هم قبیله گرایان و قوم پرستان و هم دینمداران و مذهبیون و اسلامزدگان، درست است که از شامپانزه بسیار فاصله گرفته اند، اما تا رسیدن به انسان مدرن و متمدن و آزاداندیش و خردورز هنوز راه دراز و طولانی در پیش رو دارند. این معنی در افغانستان و پاکستان و سودان امروزه به روشنی قابل مشاهده است.

باری، به همانگونه که اگر روزی روزگاری بشر به آن میزان از دانش و رشد و بلوغ و تکامل نائل آید که جهان به واقع جهانی شود و مرزهای ملی برچیده و جهان یک کاسه و از مدیریت و حکومت واحدی برخوردار گردد، آن زمان افتخار کردن به ایرانی بودن و آمریکایی و فرانسوی و ژاپنی بودن به خودی خود نشانهء پس ماندگی و بدویتی لاعلاج خواهد بود، امروز نیز در چارچوب ملی مرزها و در فضای یکپارچهء فرهنگ ایرانزمین، صحبت از قبیله و مذهب و نژاد تا چه اندازه می تواند مضحک و گمراه کننده باشد.
اما تا فرارسیدن آن روزگار خیالی و تا آن دهکدهء جهانی و جهان جهانی شده و شهروند جهان شدن، بسا راه ناپیموده در پیش روست. تا هنگامی که گرگ های سیری ناپذیر استعمار به گرد مرزهای کشورهای ضعیف خیمه زده و به کمین نشسته اند، ناسونالیسم و ملی گرایی در حقیقت مکتب حفظ و حراست از جان و هستی و حیات و دارایی ها و سرمایه ها و منافع یک ملت است. ناسیونالیسم و وطن پرستی گسترده ترین و شایع ترین و پرطرفدارترین مکتب اجتماعی و سیاسی است.
ناسونالیسم فکری زیرپوستی است که پیروانش اگرچه با سکوت، اما عمیقاً بدان پایبندند. اما سوگمندانه هستند ایرانیانی که با اداهای روشنفکرانه و به ظاهر مدرن و با ورجه ورجه هایی که بیشتر به حرکات میمون بر شاخه درخت شبیه می باشد، بسیار پیش از اینکه « انسان گلوبال» شده باشند، بی وطن شده اند و هر میهن پرستی را شوونیست می خوانند. یک وجه تناقض آمیز هم در افکار تجزیه طلبان پیداست که هرچه بیشتر در غرب متمدن زندگی می کنند، تحصیل دانش می کنند و با معیارها و شاخص ها و ارزش های دنیای مدرن از نزدیک آشنا می شوند، اما برعکس بیشتر از پیش در باتلاق قبیله گرایی و قوم پرستی فرو می روند و برای مردم فلاکت زدهء داخل ایران نسخه های مسموم و مرگ آور می پیچند. دهان تجزیه طلبانی نظیر جعفر پیشه وری و قاضی محمد، یک روزی به مقعد استالین و باقروف متصل بود و روزی دیگر دهان اخلافشان به مقعد دیک چینی و ملکه انگلیس وصل است. با پول عربستان و پدافند استعمار در کمین چاه های نفت در خوزستان نشسته اند و از الاحواز و محمره نام می برند و توحش وهابی را مذهب مردم معرفی می کنند.

ایرانیان حتا در قانون اساسی مشروطه در یک قرن پیش از امروز هم هیچ اشاره ای به قوم و قبیله و عشیره و طایفه ای نکرده اند. با توجه به شخص مظفرالدین شاه که ترک تبار بود و آذری ها که بیشترین تلاش و کوشش را در انقلاب مشروطه به خرج دادند، اما هرگز قوم گرایی موضوعیت نداشت.

گویا قرار بود که در سال 2000 قبیله یکنفر بوده و همخونی معنا نداشته باشد! در عصر و زمانه ای که برادری ( یکی از شعارهای سه گانهء انقلاب فرانسه) و کلاً ارزشی به نام برادری و خواهری که اشاره به رابطهء خونی دارد، رفته رفته رنگ می بازد و با توجه به سی سال متمادی که کمیته چی ها و پاسداران و بسیجیان و بازجویان و شکنجه گران رژیم اسلامی یکدیگر را به شکل تهوع آوری خواهر و برادر خطاب می کردند و می کنند، بطوریکه انسان از شنیدن این واژه ها دچار نوعی احساس کپکزدگی می شود، آنوقت ببینید صحبت از قبیله و عشیره و طایفه و هم کیش و هم مذهب و برادر دینی و امثالهم تا چه اندازه بار پسماندهء قرون وسطایی و متوحش را با خود حمل می کند. وابستگی به هر قوم و قبیله و عشیره و طایفه ای نه تنها هیچ افتخاری متوجه شخص نمی کند، بلکه اصرار بر آن نشانهء عقب ماندگی است، حتا اگر خود شخص بی خبر باشد.
مبحث قوم و قبیله و عشیره و طایفه و ایل و تبار در عرصهء فرهنگی و فولکلور و هنرهای محلی و بوم شناسی و مردم شناسی محمل می یابد، ولی در حوزهء سیاست و در زمینه حقوق اساسی یک ملت فاقد هرگونه وجهه و مبنا و موضوعیت است. در مفهوم پدیدهء سیاسی و مدرن« ملت» وابستگی های خونی و عصبیت های قبیله ای و تعلقات طبقاتی و مذهبی و فرقه ای محلی از اعراب ندارد. در عصر مدرنیته، آنچه شاخص و مشخصهء انسان هاست، فضیلت شهروندی و داشتن هویت فردی است. تفرد و استقلال و آزادی فردی است.

و نیز در مسئلهء زبان مشترک، ایرانیان اگر به زبان پارسی افتخار می کنند، زیرا که زبان کورش و داریوش و فردوسی بزرگ است، زبان شاهنامه، کتاب زندگی ِ ماست. پارسی زبان فرهنگ است نه زبان چنگیز مغول و تیمور لنگ و غزنوی و سلجوقی و دیگر وحوش بیابانگرد. پارسی زبان محمد و علی و عمر و حسن و حسین و معاویه و یزید و سایر ددان و دوالپایان و سرگین غلطان های بیابان های خشک و قفر حجاز هم نیست. پارسی زبان مدنیت است که چند هزار سال هنر و ادبیات به پشتوانه دارد. در مبحث فدرالیسم، اگر بخواهیم ایران را بر اساس زبان و زبانچه و نیمچه زبان و زبانک و لحجه و گویش از یکسو و از طرفی بنا بر قوم و قبیله و طایفه و ایل و عشیره تقسیم کنیم، حداقل می باید به هزار پاره تقسیم شود.

باری، سخن به درازا کشید و می بایست خاتمه یابد:
بر اساس این واقعیت که سهم مشاع هریک از شهروندان ایرانی از تمامی خاک ایران به یک نسبت است، ممکن است فلان تجزیه طلب از سهم خود در شهر من بنا به مصلحتش چشم پوشی کند. یعنی دم بز را رها ساخته به خیال اینکه دم گاو را می چسبد. اما یقین بداند من مشهدی از سهم خودم از هر نقطه از خاک اهورایی ایرانشهر با تمام نیرو و توان و شرافتم دفاع خواهم کرد. ما مرزهای ایرانزمین را از فراز شانه های غولی همچون رضاشاه بزرگ رصد می کنیم، حراست می کنیم. از فراز شانه های بنیانگزار ایرن نوین. تجزیه طلبان هر اندازه هم مزدور و خائن و سرسپرده و وطن فروش بوده باشند به گرد پای شیخ خزعل مزدور انگلیس هم نمی رسند. دیدید که رضا شاه کبیر چگونه سر شیخ خزعل را به ماتحتش فرو کرد؟ هرگاه موفق شویم که دهان آیت الله ها را گِل بگیریم، یقین بدانید که همزمان حقوق اتنیکی ِ تجزیه طلبان را نیز به تمام و کمال کف دستشان خواهیم گذاشت!

در پس پشت توطئهء فدرالیسم دریای خون خوابیده است. چرا هیچ کس نمی پرسد که مرزهای جغرافیایی این قبیله و عشیره ها از کجا آغاز و به کجا پایان می یابد؟ بی گمان از گلوله و آتش شروع می شود و به خون و جنازه ختم خواهد شد.
siamakmehr@yahoo.com




Wednesday, April 15, 2009

 

رضا فاضلی

درگذشت نابهنگام آقای رضا فاضلی، اندیشمند، خردورز، ایرانپرست، اسلامستیز بزرگ و مبارز شجاعی که بسا ضربه های کاری بر پیکر اهریمن وارد ساخت، مایهء تأسف و تأثر گشت.
این ضایعه را به هموطنان خردگرا و خانوادهء محترم ایشان تسلیت می گویم.




: فهرست 20 نوشتار واپسین

سرنوشت آزاداندیشی در جامعهء توحیدی
«دربارهء اسلام و از جمله«اسلام رحمانی
!سکولاریسم یعنی مرگ بر اسلام
سفر به سرزمین ممنوعه
تحولات جامعه در سال پیش رو
!ما آتش پرستیم
چهارشنبه سوری، خاری در چشم اهریمن
مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش
دربارهء بیانیه های زنجیره ای جناح اصلاحاتچی
میخ های تابوت مرجعیت شیعه
توضیحی دربارهء یک حد شرعی
رستاخیز ایرانیان و دشمنانش
قصاص یا توحش اسلامی
!بازگشت گربه نره
اسلام که تنگ آید --- آخوند به جفنگ آید
درک شرایط مبارزه در قلمرو اهریمن
دربارهء شکنجه و لواط اسلامی
عینکِ سبزِ فریب
سرانجام انقلاب مخملی در قلمرو اهریمن
مافیای روحانیت در نبرد مرگ و زندگی


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

     E.mail                     Home
دکتر اسماعیل خویی

اعلامیه جهانی حقوق بشر
کمیته دفاع از حقوق بشر
حزب مشروطه ایران
سکولارهای سبز
مقالات سیاسی
درفش کاویانی
زنده باد انقلاب
سکولاریزم نو
علیه تبعیض
فرهنگشهر
بی خدایان
انجمن آرا
کاوه سرا
سربازان
نیلگون
زندیق
افشا
کافر


آژانس خبری کوروش
اخبار روز
اطلاعات.نت
ایران امروز
پارس دیلی نیوز
ایران پرس نیوز
ایران گلوبال
ایران تریبون
بلاگ نیوز
روشنگری
گزارشگران


نوید اخگر
نادره افشاری
منوچهر جمالی
آرامش دوستدار
امیر سپهر
پری صفاری
میرزاآقا عسگری
بهرام مشیری
اسماعیل نوری علا



Archives