در مبارزه با جهل و جنایت خط قرمزی وجود ندارد.
مطلب ارزشمندی خواندم از آقای اسمائیل نوری علا در این آدرس با عنوان: « احترام دمکراتیک به باورهای مردم» که مرا بر آن داشت تا نظر خودم را در همین ارتباط و در تأیید سخنان ایشان بنویسم. گرچه یکی دوجا در همین وبلاگ به این موضوع پرداخته ام و هرکجا لازم افتد باز چنین خواهم کرد.
بارها گفته شده و تأکید شده که به عقاید دیگران احترام نمی گذارند، بلکه به آزادی عقیده مردم باید احترام گذاشت. زیرا اگر غیر از این باشد پس می باید به رأی و نظر فاشیست ها و نژادپرست ها نیز احترام گذاشت. اگر غیر از این باشد باید برای عقاید امثال هیتلر که می گفت سیاهان آفریقا نیمه میمون هستند احترام قائل بود. باید اندیشه های کوکلاس کلان ها را محترم شمرد و به طریق اولی اعمال و رفتار ضد بشری اینان و شکنجه و کشتار و هالوکاست و کوره های آدم سوزی برساخته بر این اندیشه ها را نیز توجیه پذیر دانست و تأیید نمود.
من نمی توانم به عقیده ای احترام بگذارم مبنی بر اینکه می توان انسان را تا میان در چاله فرو برد و سپس آنقدر سنگ بر سر و تنش انداخت تا کشته شود. برای من حتا این رأی که می توان بر تن نازنین انسان تازیانه زد به اندازه کافی اهریمنی و پلید است. من نمی توانم عقیده ای را محترم بدارم که حکم به بریدن دست و پای انسان در خلاف جهت می دهد و رهایش می کند تا بمیرد. من نمی توانم به فکر تباه و شرم آور شریک کردن مردم در قتل و کشتار که در بطن احکام جهاد و قصاص و سنگسار نهفته است احترام بگذارم.
برای من این فکر نه تنها محترم نیست بلکه به شدت ننگین و زشت است که دگر اندیشان یعنی هرآنکس که عقاید و افکاری مغایر با اندیشه ها و باورهای من دارد را نجس بدانم و تحت عناوین کافر و مشرک و منافق و مرتد و ... کمر به قتلشان ببندم.
نزد من این جمله که می گوید: « زندگی عقیده است و جهاد » پلیدترین اندیشه هاست. از سروته این کلام خون می بارد. جهاد در راه عقیده همان غارت مقدس است. به قتل رساندن مخالفان عقیدتی و سپس غارت اموال و به بردگی بردن زن ها و کودکانشان. کاری که مسلمان ها در قرون اولیه اسلام با ایرانیان کردند. جهاد در راه عقیده یعنی حقیقت محض پنداشتن عقیده خود و نه فقط باطل شمردن عقاید و اندیشه های دیگران که حتا مهدورالدم دانستن باورمندان دگراندیش و جنگیدن و کشتار آنان. حاملان این اندیشه هزاران بهایی را در یکی دو سده اخیر به قتل رساندند. صاحبان این عقیده در همین روزگار، زبان فریدون فرخزاد را از حلقومش بیرون کشیدند و گلوی دکتر شاپور بختیار را دریدند. مؤمنین به این سخن گهربار، نویسنده بزرگی چون سعیدی سیرجانی را با شیاف پتاسیم به قتل رساندند، فروهرهای نازنین را کارد آجین کردند و گلوی نویسنده ها و اندیشمندانی چون پوینده و مختاری را آنقدر فشردند تا خفه شدند. مردمی که « عقایدشان را بر شمشیرهایشان » حمل می کنند اهریمنان دیو سیرت و دیو صورتند. همانانی هستند که با شعار یا زهرا قبول کن، یا حسین قبول بفرما دانشجویان را در تیر 78 از پنجره خوابگاه ها به بیرون پرتاب می کردند. معتقدین و مؤمنین به این آموزه ها، هیولاهایی جانستان و خونریزند.
صاحبان باورهای زشت و غیر انسانی و متجاوز و طبعاً جزمی، بیش از دیگران از نقد و انتقاد برافروخته می شوند و به سرعت احساساتشان جریحه دار می شود و هر فکر مخالفی را توهین به اعتقادات خود می پندارند. چه در نوشته و گفتهء شما لفظ توهین آمیز به کار رفته باشد چه نه، همین که مخالف باورهای ایشان باشد توهین قلمداد می شود و از این طریق خود را برای سرکوب دگر اندیشان برحق می شمارند. این ضروریست که آن اندازه شجاع باشیم تا در برابر ایشان خود را نباخته و به مصلحت اندیشی و مماشات در نیافتیم و زبانمان الکن نشده و به تته پته نگراید. اصلاً مگر می شود فکر پلیدی را همزمان هم به جهت روشنگری و آشکار ساختن جنبه های مخربش نقد کرد و زشتی هایش را بر ملا ساخت و هم بدان احترام گذارد و از حاملانش به نیکی یاد کرد؟
من بر این نظرم که بسیاری از باورهای مسلمین به اندازه ای منحط، تباه، پلید و کثیف و زشت و ضد انسانی است که جز با نثار مداوم دشنام بر این عقاید، آنجایی که قداست نیز یافته اند نمی توان مقابله و مبارزه کرد و از ساحت زندگی انسانی دورشان ساخت.
اگر در روزگاری به سر می بردیم که حکومت وقت رسماً چنین احکام و شریعت و اعتقادات خشن و وحشی را به ماتحتمان اماله نمی کرد و این باورها در پستوی خاک گرفتهء ذهن کپک زدهء مؤمنین بی جنبش و حرکتی تلنبار شده بود ( گرچه چنین روزگاری در ایران بعد از هجوم مسلمانان به طور مشخص وجود نداشته است.) قصه ما از زمین تا آسمان فرق می کرد. اما من به روزگار خودم با گوشت و پوست و استخوان زهرآبهء این افکار اهریمنی را چشیده ام. در همین سالها بارها تازیانه خورده ام، تحقیر شده ام، دست و پایم را بریده اند، شکنجه ام کرده اند، تیرباران شده ام، به دارم آویخته اند، سنگسارم کرده اند ...
باید از احکامی چون جهاد و قصاص و رجم و تازیانه با دشنام یاد کرد، با نام بد. باید از حاملان و باورمندان به چنین افکار زشتی با دشنام یاد کرد. باید از احکام و عقایدی که زنان را نیمه انسان و بی حقوق می داند با دشنام یاد کرد. باید از همه مقدسینی که بر پایه احکام قتلو قتلو به قداست رسیده اند با دشنام یاد کرد.
این عصیان است.