یاد آوری
پسرآخوند دهی بامداد به طویله رفت، پدر را دید که خر می گائید، پنداشت همه روزه چنان می کند. روز جمعه پدرش بر منبر خطبه می خواند؛ پسر بر در مسجد رفت و گفت: بابا خررا می گائی یا به صحرا برم؟
شخصی پسری خوب صورت داشت که جماع نمی داد. فقیهی با پدرش گفت: اگر این پسر تورا بفروشند، شرعاً بیعش باطل باشد که منتفع به نیست.
ترسا بچهء صاحب جمال مسلمان شد. حاکم شرع فرمود که اورا ختنه کردند. چون شب در آمد اورا بگائید. بامداد پدر از پسر پرسید که مسلمانان راچون یافتی؟ گفت قومی عجیبند، هر کس که به دین ایشان در می آید، روز کیرش می برند و شب کونش می درند.
عبید زاکانی