30metri.comعکس از
عجب حکایتی است زندگی ما
چند روز پیش، دختر نوجوون یکی از آشناها رو با دوست پسرش مأمورا می گیرن می برن کلانتری. داشتن تو یکی از تفریحگاه های شهرمون قدم میزدن. حالا گیرم قدم زدن تنها هم نبوده « ماچ ماچ بوس بوس » هم می کردن، خُب که چی؟ اساساً این چه ربطی به قانون و کلانتری و دادگاه داره؟ آخوند آشغال وقتی با برادر و خواهرت عشق بورزی، مثل اون ژیلای مریوانی، میگه با محرم بوده، میبره تازیانه میزنه، سنگسار میکنه؛ وقتی با دختر وپسر همسایه میری بیرون، میگه با نامحرم بوده باز میبره شلاقت میزنه. آدم نمی دونه به کدوم ساز مسلمون ها باید برقصه؟ تازه وقتی هم می رقصی، میگن رقص حرامه باید شلاق بخوری!
خلاصه اون روز دختر این آشنامون با سند خونه ضمانت میشه. فرداش میبرنشون دادگاه. آخوندک مسخره ای به عنوان دادیار و چمیدونم قاضی میگه رابطه با نا محرم طبق ماده چندِ مزخرفات اسلامی اینقدر تازیانه داره. عاقبت هم تازیانه ها با نود هزار تومن به نفع دکان آخوند مبادله میشه.
این دوتا نوجوون البته تجربه نداشتن و گرنه همون اول دست میکردن پنج هزار تومن، ده هزار تومن به این پاسبون های گدا گشنه می دادن، اونوقت پاسبون ها شاشیده بودن به همه اراجیف و محرم نامحرم اسلامی و قانون هاش رفته بود.
آخوند از جهل ما دکان دونبشی ساخته که با بی شرمی ادارش میکنه و هیچ زمان هم دست از رذالتش بر نمی داره. همین دیشب بود که از سیمای کریهش تو اخبار سراسری می گفت با حمله به یک پارتی شبانه تعداد زیادی رو گرفتن. البته ما هم پوست کلفت شدیم؛ دیگه این قبیل موضوعات تکونمون نمیده. فکر می کنیم زندگی تا بوده همینجور بوده. حقوقمون رو نمی شناسیم. هرچند از ما به تنهایی کاری ساخته نیست. چون آخوندها از خودمونن. یه نیرویی بیرون از ما باید بیاد این آخوند رو از کونمون بکشه بیرون. گویا بیمار شده ایم. به پزشک نیاز داریم. به جراح.